In the Field
آذر 9, 1396My Idol
آذر 9, 1396“To a Skull” [Original title: «به یک جمجمه»]
A poem by Ahmad Shamlou
First published in Derafsh-e Mehr, a literary journal by the students of the University of Mazandaran
Read the biography of Ahmad Shamlou on Sinarium.
«به یک جمجمه»
شعری از احمد شاملو به همراه ترجمه ی انگلیسی
Your father moaned
like a mature cat
And your mother was thinking about
the pleasing pain of the end;
and that in her pathway
she must
wrap your swaddle cloths
around a humble fool;
Or perhaps she was in her motherly dream of
a tassel she would sew on your nightcap.
Anyhow_
the swinging of your cradle
began from your father’s
moaning body.
□
The old graveyard
was hungry,
And the young trees
were snooping for manure_
All the stories are but this
aye!
otherwise,
the swinging of men and cradles
is nothing but a trifle.
□
Now, your skull
naked
grins
philosophically
at all of those absurd strifes and struggles.
It laughs at
all that idiocy
that you
allowed yourself to do
in fear of death:
Living
with chains around your feet,
and a yoke on your neck.
□
The Earth
has played you,
me,
and our ancestors.
And now,
in waiting for the clumsy Jazz of Israfil to begin
nothing will be better than sneering.
But even when he starts to play,
I would not make a movement,
not even like cotton-beaters;
Because among all the instruments
much I disrelish the sound of the trumpet.
پدرت چون گربهی بالغی
مینالید
و مادرت در اندیشهی دردِ لذتناکِ پایان بود
که از رهگذرِ خویش
قنداقهی خالیِ تو را
میبایست
تا از دلقکی حقیر
بینبارد،
و ای بسا به رؤیای مادرانهی منگولهیی
که بر قبهی شبکلاه تو میخواست دوخت.
باری ــ
و حرکتِ گاهواره
از اندامِ نالانِ پدرت
آغاز شد.
□
گورستانِ پیر
گرسنه بود،
و درختانِ جوان
کودی میجُستند! ــ
ماجرا همه این است
آری
ورنه
نوسانِ مردان و گاهوارهها
به جز بهانهیی
نیست.
□
اکنون جمجمهات
عُریان
بر همه آن تلاش و تکاپوی بیحاصل
فیلسوفانه
لبخندی میزند.
به حماقتی خنده میزند که تو
از وحشتِ مرگ
بدان تن دردادی:
به زیستن
با غُلی بر پای و
غلادهیی بر گردن.
□
زمین
مرا و تو را و اجدادِ ما را به بازی گرفته است.
و اکنون
به انتظارِ آنکه جازِ شلختهی اسرافیل آغاز میشود
هیچ به از نیشخند زدن نیست.
اما من آنگاه نیز بنخواهم جنبید
حتا به گونهی حلاجان،
چرا که میانِ تمامیِ سازها
سُرنا را بسی ناخوش میدارم.