RoboCop 2014: A Racist Film
شهریور 6, 1396میدان اسبی (درباره ی ماهی و گربه)
شهریور 6, 1396برای ش
آن گاه که می هراسم از روزی که دیگر نباشم
پیش از آن که سرانگشتان قلمم
دانه های پراکنده ی ذهن پر غوغایم را خوشه چینی کنند؛
پیش از آن که برجی از دفتر های روی هم انباشته
مثل خوشه های رسیده افکارم را در بر بگیرند
آن گاه که بر رخ پر ستاره ی شب
طالع مهیب مه آلود عشقی ابدی را می بینم
و می اندیشم
که شاید آن قدر نمانم تا بختی که با دست هایی جادویی برایم رقم زده اند بپیمایم
و آن گاه که درد می کشم
از این که تو را، شکوفه ی لطیف بهار،
دیگر نخواهم توانست ببینم؛
و هرگز مجال آسایش در آغوش عشق پاک تو را نخواهم یافت
آن گاه است که در ساحل بی انتهای دنیا
تنهای تنها
خواهم ایستاد
و در افکارم غوطه ور خواهم شد
تا آن گاه که عشق و شهرت
در هیچ
غرق شوند.
96 15 مرداد
When I have fears that I may cease to be
Before my pen has gleaned my teeming brain,
Before high-pilèd books, in charactery,
Hold like rich garners the full ripened grain;
When I behold, upon the night’s starred face,
Huge cloudy symbols of a high romance,
And think that I may never live to trace
Their shadows with the magic hand of chance;
And when I feel, fair creature of an hour,
That I shall never look upon thee more,
Never have relish in the faery power
Of unreflecting love—then on the shore
Of the wide world I stand alone, and think
Till love and fame to nothingness do sink.