مصاحبه گاسپار نوئه راجع به فیلم Climax
آبان 29, 1397ای عشق به تو می اندیشم – Io ti pense amore
آبان 29, 1397جشن گاسفورت (به انگلیسی: Gosforth’s Fete) عنوان نمایشنامه یی تک پرده یی در ژانر کمدی رفتاری از آلن ایکبورن نمایشنامه نویس بریتانیایی ست. این نمایشنامه در مجموعه یی به نام «Confusions» در سال 1976 به چاپ رسید. این مجموعه که شامل 5 نمایشنامه ی تک پرده یی نظیر جشن گاسفورت با محتوا و کاراکترهایی مشابه و تا حدودی مرتبط با هم است به زودی با ترجمه ی اینجانب منتشر خواهد شد.
در ادامه می توانید ترجمه ی نمایشنامه ی جشن گاسفورت اثر آلن ایکبورن را به طور کامل مطالعه کنید.
نمایشنامه جشن گاسفورت اثر آلن ایکبورن
نمایشنامه ی جشن گاسفورت که عنوان اصلی اش به انگلیسی Gosforth’s Fete است، اثری در ژانر کمدی رفتاری است. آلن ایکبودن، نویسنده ی این نمایشنامه خود فردی پرکار در این ژانر است، به طوری که نامش در کتاب های مرجع همراه با این ژانر نمایشنامه نویسی ذکر می شود.
آثار در ژانر کمدی رفتاری سعی در به رخ کشیدن برخی خلاء های شخصیتی و رفتاری بیننده با برجسته کردنشان در کارکتر های آثارشان دارند. اگر با این سبک نمایشنامه آشنا نیستید، با خواندن نمایشنامه ی جشن گاسفورت، که مثالی فوق العاده برای ژانر کمدی رفتاری ست، به طور کامل با این ژانر آشنا خواهید شد.
آلن ایکبورن، که لقب شوالیه را هم بر خود دارد، در سال 1976 پس از اجرای موفق 5 نمایشنامه ی کوتاه تک پرده یی آن ها را در مجموعه یی تحت عنوان Confusions منتشر کرد. از آن زمان تا به حال همه ی آثار این مجموعه بار ها و بار ها روی صحنه رفته اند. مورد اخیر و ویژه ی آن اجرای همه ی آثار این مجموعه به کارگردانی خود آلن ایکبورن در سال 2015 است.
مجموعه ی Confusions تا به حال هیچ وقت به طور کامل به فارسی ترجمه نشده است؛ اگرچه همین نمایشنامه ی جشن گاسفورت پیش از این توسط سیروس ابراهیم زاده تحت عنوان جشن نیکوکاری ترجمه و منتشر شده. امیدواریم به زودی همه ی نمایشنامه های این مجموعه با ترجمه ی بنده در یک جلد منتشر شوند.
جشن گاسفورت[1]
در چادر مخصوص سرو چای
یک میز دراز سفری با پایه های تاشو به همراه نیمکت یا صندلی یی نه چندان استوار. در یک گوشه، نزدیک یکی از ورودی های چادر، یک آمپلیفایر لامپی قدیمی بزرگ که با بی حوصلگی سر هم بندی شده قرار دارد، که از آن سیم هایی به بیرون از چادر خارج شده است. ورودی دیگر چادر در سمت دیگر میز قرار دارد.
«میلی»[2]، زنی شاداب و سرخ و سفید، با جعبه یی پر از استکان چای وارد می شود. او روپوش بر تن دارد. جعبه را روی میز می گذارد. مشغول شمردن استکان ها بدون خارج کردنشان از جعبه می شود. در حالی که او سرگرم این کار است، «اِما پی یِرس»[3] از ورودی سمت دیگر چادر وارد می شود. او بارانی نازک و شیکی بر تن دارد، با کلاهی پر دار، دست کش سفید و کیف و کفشی شیک که به لباسش می آیند.
خانم پی یرس: عذر می خام.
میلی: شرمنده؛ متأسفانه تا 2 ساعت دیگه چایی سرو نمی شه. حالا کاری داشتید؟
خانم پی یرس: خب، بنده اما پی یرس هستم.
میلی: اِما پی_ اِی وای، خانم نماینده پی یرس!
خانم پی یرس: بله، درسته.
میلی: وای خدا. اِ… خب، کسی پیشبازتون نیومده؟
خانم پی یرس: نخیر. یکی دو نفرو بیرون دیدم. انگار سرشون خیلی شلوغ بود.
میلی: آها، بله…
خانم پی یرس: ماشینمو تو اون مسیر اونجا، کنار جاده پارک کرده م. مسئله یی که نیست؟
میلی: نخیر، هیچ اشکالی نداره. باید ببخشید ما یه کم از برنامه عقبیم.
خانم پی یرس: بله. اما آقای اِ…_ گاسفِرت…
میلی: گاسفورت، بله…
خانم پی یرس: تو نامه شون قید کرده بودن ساعت 2 و ربع.
میلی: خودشون باید_ همین دور و برا باشن. تازه اینجا بودن. بنده میلی «کارتِر»[4] هستم.
با هم دست می دهند.
خانم پی یرس: حالتون چطوره؟
میلی: وافعن لطف کردید تشیف آوردید.
خانم پی یرس: خاهش می کنم.
میلی: همسرتون بهتر شده ن؟
خانم پی یرس: بهتر؟
میلی: بله. مگه کسالت نداشتن؟
خانم پی یرس: نخیر.
میلی: اِ، فکر کردم برا همین خودشون تشیف نیاوردن؛ ببخشید.
خانم پی یرس: نه، فقط ایشون باید به یک سری مسائل دیگه رسیدگی می کردن. تو آخرین لحظه براشون کار پیش اومد.
میلی: متوجه م.
خانم پی یرس: فکر کنم متأسفانه ناچارید با بنده سر کنید.
میلی: بله… _وای، نه؛ اصلن. جدن از اینکه قدم رنجه فرمودید تشیف آوردید سپاسگذاریم. واقعن، واقعن سپاسگذاریم.
خانم پی یرس: متشکرم.
میلی: و البته برای هدف خیری هم هست.
خانم پی یرس: بله، واقعن.
میلی: یعنی، این چیزیه که واقعن این محل بهش احتیاج داره _یه تالار همایش تازه. تو راه تالار قدیمی مونو دیدید؟ احتمالن دیدید.
خانم پی یرس: منظورتون همون ساختمون کنار…؟
میلی: بله. همون جا کنار جاده. واقعن بی رو در واسی خیلی زشت و بدنما ست. مال زمان جنگه. سقفش همش از آهن کرکره ییه. اگه بخاید اونجا سخنرانی کنید و بارون بی آد از بس سر صدا داره احتمالن خودتون بیخیال سخنرانی بشید.
خانم پی یرس: اِی وای… هوای امروز هم همچین خوب نیست.
میلی: بله. من هم امیدوارم بارون نگیره. البته، می تونیم بیشتر کارا رو تو اون چادر اونجا انجام بدیم _یا حتا تو همین چادر چایی اگه وضعیت خیلی بحرانی شد. ولی بعضی برنامه ها مونو مثل رژه ی پیشاهنگی شیر بچگان آقای «استوکس»[5]و نمی شه اینجا جا داد.
خانم پی یرس: منظورتون از شیر بچگان همون پسر بچه هاس که بیرون گرمکن ورزشی پوشیدن؟
میلی: بله. مؤدب بودن؟
خانم پی یرس: والا داشتن به یه ون سنگ پرت می کردن. بهشون گفتم که نکنن.
میلی: وای خدا، رحمت به شما. اصلن یه ذره هم حرف گوش نمی دن. همشون یه مشت بچه جن ان؛ تک تکشون. ولی باز ممنون که بهشون تذکر دادید. نه، می دونید واقعن خیلی مهمه که مردم تو این مراسم حضور پیدا کنن. خیلی مهمه. آقای گاسفورت شبانه روز زحمت کشیده ن. بنده مسئول سرو چایی هستم. امروز آبدارچی ام. شغلم البته معلمیه.
خانم پی یرس: اِ، چه جالب.
میلی: راستشو بخاید واقعن کار طاقت فرساییه. بیشتر بچه های این محل واقعن خنگ و کودن ان. این جور که بوش می آد هیچ نابغه یی از اینا در نمی آد…
صدای گاسفورت از درون بلندگو شنیده می شود که داد می زند: «از اونجا بیاید پایین، بچه ها»
_آخ، آقای گاسفورت هستن.
خانم پی یرس: آهان.
گاسفورت وارد می شود. او صورتی گل انداخته دارد، پیراهن آستین بلند پوشیده، در حال عرق ریختن است، و در موقعیت فعلی به نظر می رسد انگار برای رهبری کردن زاده شده. در یک دستش بلندگوی دستی است، و در دست دیگرش یک کیسه پلاستیکی پر از بطری که جرینگ جرینگ صدا می دهند. طوری هیجان دارد که انگار وسط میدان جنگ است. به محض اینکه دم در چادر می رسد، می چرخد و به بیرون چادر چشم غره می رود.
گاسفورت: (در بلندگویش عربده می کشد) شیر بچه ها، همین الان از رو داربستا بیاین پایین. آخرین اخطاره. (بلندگو را پایین می آورد و سمت داخل چادر می چرخد) اولاد چموش، همچین لا به لای داربستا می لولن انگار… (خانم پی یرس را می بیند) اوه…
میلی: آقای گاسفورت، ایشون خانم پی یرس نماینده ی مجلس هستن.
گاسفورت: ای وای، سلام عرض شد. (بلندگو را روی میز می گذارد و با او دست می دهد)
خانم پی یرس: حالتون چطوره؟
گاسفورت: «گوردن»[6] گاسفورت هستم. خیلی لطف کردید تشیف آوردید. عذر می خام پیشبازتون نیومدم. آخه یه مشکلی با طنابای چادرا پیدا کرده بودیم.
خانم پی یرس: ای وای.
گاسفورت: ما هر جفت این چادرای لامسّبو که می بینید از قبل اجاره کرده بودیم، ولی تا همین امروز نتونستیم نصبشون کنیم؛ جا نبود. حالا که داشتیم نصبشون می کردیم دیدیم نصف طنابای چادر اصلی نیستشون _البته این یکی امنه ها_ مجبور شدیم یه کار اضطراری انجام بدیم و هر چی طناب گیر آوردیم وصل کردیم به هم. دیگه طناب کرکره نمونده به پنجره های محل! (می خندد) حالا، مراسم به این شکل که براتون می خونم قراره اجرا شه. ساعت 2 و 30 دیقه مراسمو شروع می کنیم. خیلی کوتاه شما رو به حضار معرفی می کنم _لازم نیست زیاد طولانی باشه_ بعد که شما سخنرانیتون تموم شد، گروه موسیقی کارشو شروع می کنه _گفتیم از «هَدفورت»[7] پاشن بیان. _راستی الانا باید اینجا باشن، چرا نیستن؟_ بعد یه سری بازی گروهی داریم. اگه بدتون نمی آد یه کم با مردم محل معاشرت کنید تو مسابقه ی بولینگ که جایزه ش یه خوکه شرکت کنید _اتفاقن همین الان وانت «فرِد کرِیک»[8]و دیدم، که یعنی شکر خدا خوکه صحیح و سالم رسیده_ یا می تونید هفت سنگ و از این جور چیزا بازی کنید. بعد ساعت 3 و نیم، اگه تا اون موقع می تونید تشیف داشته باشید _امیدوارم که داشته باشید_ نمایش گروه پیشاهنگی شیر بچگان به رهبری «استیوارت»[9] استوکس اجرا می شه. تقریبن نیم ساعت طول می کشه. ساعت 4 چای خانوم میلی کارتر با همکاری خانومای محترم دیگه. ساعت 4 و 30 دیقه، به محض اینکه مردم چای و بیسکویتشونو قورت دادن، مسابقه های مختلف دیگه؛ مسابقه ی پدران، مسابقه ی مادران، مسابقه ی پدربزرگای عصا به دست، و از این جور مزخرفات. 5 و 30 دیقه تا 6، برای حسن ختام یه سرود خانی دست جمعی با گروه هدفورت داریم _نمی دونم آقای کشیش برگه های سرودو تکثیر کرده یا نه؟ اما سر ده تا شرط می بندم نکرده. ساعت 6 وسایلو جمع می کنیم؛ چادرا رو باز می کنیم. 7 و نیم همه ی کارا باید تموم شده باشه چون «سوئیلز»[10] صبح اول وقت این زمینو برا گاواش می خاد. امیدوارم که مراسم لذت ببرید.
خانم پی یرس: بله.
گاسفورت: ایشالا که اینطور باشه. میلی این مردک «فِرچاید»[11] کجاس؟
میلی: گفت بر می گرده. کار براش پیش اومده بود.
گاسفورت: بهتره که زود برگرده. هیچی درست کار نمی کنه. (به خانم پی یرس) این هم مکافاتِ داشتن یه هم محلی شارلاتانه که مثلن برقکار هم هست. تمام سیستم صوتیو سَمبَل کاری کرده؛ همه ی سیما رو به هم وصل کرده_ میکروفنا، آمپلیفایر اینجا_ می بینید_ بلندگوا؛ همه چی. فقط می دونید چیه؟ هیچی محض رضای خدا کار نمی کنه. حالا هم جیم شده رفته پی یه کار دیگه.
خانم پی یرس: ای وای.
گاسفورت: واقعنم ای وای. اگه تا موقع سخنرانی شما درستشون نکنه هیچکی یه کلمه از حرفاتونو نمی شنوه…
صدای غرش رعد شنیده می شود.
_به نظر بدشگون می آد. میلی، عزیزم…
میلی: بله، گوردن؟
گاسفورت: (کیسه را به دستش می دهد) اینا جایزه ی مسابقه ها س. نیم دوجین بطری «شری»[12]. می تونی پشت پیشخون قایمشون کنی که دست شیربچه ها بشون نرسه. (به خانم پی یرس) اینم امتیاز صاحب میکده بودنه. همیشه جایزه ی آماده دم دستت داری. (چشمش به چیزی که در بیرون چادر، پشت سر پی یرس در جریان است می افتد) یه لحظه ببخشید. (بلندگو را بر می دارد و در آن داد می زند) جناب کشیش، این طرف! جناب کشیش می شه لطف کنی… (بلندگو را پایین می آورد. به خانم پی یرس) عجب وسیله ی خوبیه، آدم لازم نیست گلوی خودشو پاره کنه. دوس دارید قبل از شروع کار یه نگا این دور و بر بندازید، سرکار خانم پی یرس؟ ممکنه چند دیقه طول بکشه تا برنامه رو شروع کنیم. فک کنم خوشتون بی آد_ البته از هر چی که فعلن موفق شدیم راه بندازیم.
خانم پی یرس: با کمال میل.
کشیش، خندان وارد می شود. او همیشه می خندد، خصوصن وقتی عصبی می شود.
کشیش: (خندان) سلام. خبر بد دارم، گاسفورت.
گاسفورت: چی شده؟
کشیش: آخرش نتونستم برگه های سرودو کپی کنم، شرمنده م.
گاسفورت: (سرش را می گیرد) اَه، (بی صدا می گوید: «گُه») به این شانس. معذرت می خوام.
کشیش: آره، اون بنده خدا که چاپ خونه داشت مثکه شغلشو عوض کرده.
گاسفورت: خیله خب. سرود دسته جمعی رو بر می داریم، به جاش زمزمه ی دسته جمعی می ذاریم.
کشیش: (خندان) زمزمه ی دسته جمعی، خوشم اومد… (خانم پی یرس را می بیند) اِ، عذر می خام شما…
گاسفورت: ببخشید، خانم نماینده پی یرس، ایشون «جان برِت وِیت»[13] کشیش محل هستن.
خانم پی یرس: حالتون چطوره؟
با هم دست می دهند.
کشیش: حالتون چطوره؟ خیلی لطف کردید تشریف آوردید. شوهرتون بهترن شکر خدا؟
خانم پی یرس: ایشون بیمار نیستن.
کشیش: اِ، جدی می گید؟
خانم پی یرس: نخیر، بیمار نیستن.
کشیش: وای، عذر می خام. فکر کردم گفتید بیمار هستن. بیمار نیستن، خب چه بهتر.
خانم پی یرس: بله.
کشیش: بین بیمار هست و بیمار نیست فرقی زیادیه، مگه نه؟ بله، بنده هم قصد نداشتم اشتباه بشه.
گاسفورت: جان، می تونی این دور و اطرافو نشون خانم پی یرس بدی؟ ببرشون یه دست تو مسابقه ی شانسی شرکت کنن.
کشیش: البته. با کمال میل.
گاسفورت: خانم نماینده اگه بنده رو ببخشید_ فک کنم مجبورم خودم به این سیستم پخش صدا رسیدگی کنم. ببینم خودم چیزی ازش سر در میارم.
خانم پی یرس: البته، خاهش می کنم.
گاسفورت: 12 تا بلندگو تو کل محوطه بسته شده ولی هیچ کدومشون صداشون در نمی آد.
کشیش: خانم نماینده لطف می کنید همراه بنده بیاید؟
خانم پی یرس: خاهش می کنم. بفرمایید. به امید دیدار.
خانم پی یرس خارج می شود.
گاسفورت: به سلامت. راستی کشیش می شه به اون شیر بچه های کوفتی بگی از داربستا بیان پایین. فقط برا بلندگوا ساخته شده، می دونی که.
کشیش: حتمن، حتمن.
گاسفورت: تحمل وزنشونو ندارن.
کشیش: درسته. گرفتم چی می گی.
کشیش خارج می شود.
گاسفورت: یعنی، تا جایی که من سر در می آرم اصن تحمل هیچ وزنیو ندارن. خب حالا، میلی جون من چطوره؟ رو به راهی؟
میلی: فک کنم همه چی رو به راه باشه. آقای «دِربَن»[14] یه دیقه دیگه سماور چاییو می آره.
گاسفورت: عالیه. خب حالا…
صدای رعد
_اوه. چه صدایی داشت. خب حالا از کجای اینا شروع کنم؟ (به آمپلیفایر روی زمین نگاه می کند) آمپلیفایر که به نظر سالمه. (آن را روشن می کنه) چراغشم که روشن می شه…
میلی: گوردن…
گاسفورت: (سرگرم کار) یه لحظه، جیگرم… بهتره از خروجیش شروع کنم بیام بالا. یه فیش لقی، چیزی… عیبش حتمن همینه. (شروع می کند به بررسی فیش و سیم میکروفن، و هر از گاهی امتحانش می کند) الو، الو، 1، 2، 3، امتحان می شه. 1، 2، 3.
میلی: گوردن، یه دیقه وقت داری لطفن؟
گاسفورت: الو، الو. این نامزد کوفتی تو کجا رفته حالا؟
میلی: نمی دونم.
گاسفورت: کاش این دور و برا باشه. می تونست کمکم کنه اینو درستش کنم. هر وقت کارش داری نیستش. این شیر بچه ها ش هم که دیگه غیر قابل کنترل شده ن.
میلی: گوردن، یه دقه وقت داری؟ لطفن…
گاسفورت: (در حالی که روی صندلی یی می نشیند، و همچنان با میکروفن ور می رود) عزیز دلم، به نظر خودت یه دیقه وقت دارم اصن؟
میلی: آخه خیلی ضروریه، گوردن.
گاسفورت: خیله خب، عزیزم، بگو. گوشم با شما س.
میلی: خب… (مکث می کند)
گاسفورت: اوهوم…
میلی: خب، خیلی خبر بدیه. فکر کنم متأسفانه انگار من مثل اینکه باردار شده م.
گاسفورت: آها، آره.
میلی: آره.
گاسفورت به محض اینکه متوجه حرف او می شود، میکروفن را می اندازد. ضربه باعث می شود میکروفن به کار بافتد. می شنویم که صدایشان در دوردست به وسیله ی بلندگو هایی که در محوطه نصب شده پژواک پیدا می کند. اما آن ها، در گیر مسئله ی خودشان، متوجه این اتفاق نمی شوند.
گاسفورت: گفتی باردار؟
میلی: من واقعن متأسفم.
گاسفورت: از من؟
میلی: کس دیگه یی نمی تونه باشه، گوردن.
گاسفورت: ای وای خدای من. (با میکروفن در دستش بلند می شود)
میلی: من واقعن خیلی متأسفم. حالا چکار کنیم؟
گاسفورت: خب…
میلی: به استیوارت چی بگم؟
گاسفورت: اِمم…
میلی: می دونم خیلی عصبانی می شه.
گاسفورت: آره، فک کنم. آره.
میلی: ممکنه باهام ازدواج نکنه.
گاسفورت: آره، فک کنم. آره.
میلی: (لب هایش می لرزد) نمی دونم چکار کنم.
گاسفورت: خیله خب حالا، آروم باش میلی. (دستش را دورش حلقه می کند) حالا کامل مطمئنی؟
میلی: آره.
گاسفورت: خب، پس. باید درباره ش فکر کنیم.
میلی: اگه استیوارت بفهمه چی می شه؟ خیلی براش بد می شه. همه می دونن ما نامزد کردیم. چطور جلو شاگرداش سر بلند کنه؟
گاسفورت: خب، اون آدم خیلی خوبیه. هر چی باشه یه پیشاهنگه، مگه نه؟ مرد نجیب و آبروداریه. حالا گوش کن بهم، میلی؛ اول باید سر و ته امروزو هم بیاریم. بعد درباره ش حرف می زنیم، خب؟
میلی: باشه.
گاسفورت: نگران نباش، باشه؟
میلی: خب.
گاسفورت: نباید غصه بخوری، درستش می کنیم. ولی هر چیزی جای خودش. تو چایتو آماده کن، من هم ببینم می تونم این آشغالو _1، 2، 3_ اِ، درس شد! کار می کنه! نمی دونم چی کار کردم اما _اَ…
با پریشانی به هم نگاه می کنند.
میلی: چند وقته کار می کنه؟
گاسفورت: سوأل خوبیه.
استیوارت استوکس با اونیفرم کامل پیشاهنگی اش وارد می شود. او مردی جوان است که در حالت عادی هم صورتی گل انداخته دارد، اما حالا از شدت خشم کاملن قرمز شده.
میلی: استیوارت…!
استیوارت: گاسفورتِ تخم حروم!
گاسفورت: سلام، رفیق.
استیوارت: ای حروم زاده ی به تمام معنا.
گاسفورت: استوکس، خونسرد باش.
استیوارت: به خدا می کشمت گاسفورت.
گاسفورت: آرامشتو حفظ کن، استوکس.
استیوارت: با دو تا دستای خودم می کشمت.
گاسفورت: این هنوز روشنه ها، مراقب باش.
استیوارت: خب، خاموشش کن، ترسو، خاموشش کن.
گاسفورت: نمی دونم چه جوری خاموشش کنم.
استیوارت: بس ات نیست؟ فک می کنی چه حسی داره بشنوی نامزدت از یه مرد دیگه باردار شده؟ کافی ت نیست؟ ولی وقتی تو خبرشو تو 4 هکتار زمین بخش می کنی… جلوی همه ی شیربچه هام…
گاسفورت: من که می گم شرمنده م.
استیوارت: آخه، گروه فرشتگان هم اون بیرون بود، می فهمی؟
گاسفورت: این هنوز روشنه ها، استیوارت، هنوز روشنه.
استیوارت عصای پیشاهنگی اش را می اندازد، بلندگو را چنگ می زند و سعی می کند از دست گاسفورت بیرون بکشدش.
استیوارت: پس خاموشش کن. خاموشش کن.
گاسفورت: آروم، آروم، آروم. هنوز روشنه ها. میلی، خاموشش کن. خاموشش کن.
میلی: صبر کنین، صبر کنین، بسه دیگه. (آمپلیفایر را خاموش می کند) آلان خاموشه. خاموش شد.
گاسفورت: خدا رو شکر.
میلی: استیوارت، ببین باید درمورد این قضیه بعدن حرف بزنیم.
استیوارت: نمی خام بعدن راجع بش حرف بزنم. اصن نمی خام در باره ش حرف بزنم.
میلی: خاهش می کنم، استیوارت. برا هیچی که خوب نیست با هم درگیر بشیم.
گاسفورت: راس می گه، استیوارت، رفیق قدیمی من. حق با اونه.
استیوارت: (تقریبن با حالت گریه در صندلی یی ولو می شود) 4 هکتار_ 4 هزار متر…
گاسفورت: خونسرد باش، استیوارت، رفیق قدیمی من، خونسرد باش. حلش می کنیم، بهت قول می دم. بعدن می شینیم با هم حلش می کنیم. میلی، یکی از اون بطری های منو باز کن، می تونی؟ یه پیک شری بده بزنه.
استیوارت: من مشروب نمی خورم؛ خودت می دونی هیچ وقت نمی خورم.
گاسفورت: آره، ولی الان نیاز داری. میلی…
میلی: بله، یه دقه.
میلی بطری یی را باز می کند و از آن در یک استکان می ریزد.
کشیش سرش را از لای در تو می آورد.
کشیش: ببخشید.
گاسفورت: بله، کشیش؟
کشیش: متوجه شدید خبر روابط نامشروعتون به طور سراسری بخش شده؟
گاسفورت: بله؛ مرسی جان، خودمون فهمیدیم.
کشیش: آهان، بله. یا خدا. واقعن عذر می خام…
گاسفورت: بله. مرسی که گفتی جان. مرسی.
کشیش می رود.
_ای وای، شرمنده میلی؛ فکر کنم شهرتت به عنوان دختر دم بخت محل به باد رفت.
استیوارت: هیچ خنده دار نبود، گاسفورت.
گاسفورت: ببخشید، رفیق قدیمی، ببخشید.
میلی: (استکان و بطری را می آورد) بفرما…
گاسفورت: این هم از این. برو بالا، رفیق، برو بالا.
استیوارت با اکراه می نوشد.
میلی: بهتر نیست تو چادر کمک های اولیه دراز بکشه؟
استیوارت: نمی خام دراز بکشم.
گاسفورت: چادر کمک های اولیه رو هنوز وصل نکردیم. یه نفر یکی از پایه هاشو کش رفته.
استیوارت: کارام هنوز مونده.
میلی: چه کاری؟
استیوارت: تریبونو هنوز تموم نکرده م.
باران شروع به باریدن می کند.
گاسفورت: تموم نکردی؟ ای داد بیداد.
میلی: کدوم تریبون؟
گاسفورت: تریبونی که خانوم پی یرس 20 دیقه پیش باید پشتش سخنرانی می کرد. باید همین حالا آماده ش کنیم. وگرنه اصلن نمیتونیم مراسمو شروع کنیم.
میلی: خب، نمی شه یکی دیگه…
استیوارت: ول کنید. خودم انجامش می دم؛ خودم انجامش می دم.
گاسفورت: (کنار در چادر) وای نه. بارونِ نحس هم شروع شد.
میلی: وای نه.
صدای رعد
_اُه، دیدی چه صدایی داشت. دیگه هیشکی نمی آد؛ همونایی هم که اومدن الان بر می گردن خونه.
گاسفورت: خدا، وای خدا. بارونش مث آبشار می مونه. وایسا، الان بهشون یه کم روحیه می دم. ببینم می شه یه جور نگهشون داشت. (بلندگوی دستی را قاپ می زند و دم در می ایستد) حضار گرامی باران به زودی قطع می شه. می تونید تا موقع قطع بارش، در چادر اصلی بمونید. تکرار می کنم، بارش باران به زودی بند می آد. (بلندگو را پایین می آورد) فک نکنم کسی قانع شده باشه.
میلی: (به یک باره) ای وای، خدای بزرگ.
گاسفورت: چیه؟
میلی: بیسکوییتا رو بیرون جا گذاشتم…
میلی با روزنامه یی برای پوشاندن موهایش، به سرعت خارج می شود.
استیوارت همچنان نشسته و شری می نوشد.
گاسفورت: استیوارت، اگه بهش عادت نداری زیاد از اون نخور، رفیق قدیمی من.
استیوارت: برو گمشو، فاشیست.
گاسفورت: فک کنم تریبونت بیرون داره یه ذره نم می کشه ها. کمک نمی خای بیاریش داخل؟
استیوارت: برو گمشو، خوک کثیف.
گاسفورت: خیله خب، خودم می آرمش.
با ورود میلی با جعبه ی بیسکوییت، گاسفورت خارج می شود.
میلی: اوف! به موقع نجاتشون دادم. می شه کمکم کنی، استیوارت؟ استیوارت…
استیوارت: ها!
میلی: خب باشه، کمک نکن…
میلی خارج می شود. گاسفورت از در دیگر وارد می شود در حالی که تریبون استیوارت _سکویی مکعبی شکل با نرده یی در اطرافش، شبیه سکوی سخنرانی_ را همراه خود می کشاند.
گاسفورت: حیفِ این که بذاریش بیرون خراب شه. کلی براش زحمت کشیدی. تا حالا همچین بارونی ندیده بودم. هنوز هیچی نشده لگن جایزه های شانسی شده شبیه تانکر آب. کجای این نیمه کاره مونده بود استوکس؟ استوکس؟ ای بابا، بسه دیگه، چیه نشستی اونجا زانوی غم بغل گرفتی…
میلی با دومین بسته ی بیسکوییت ها ظاهر می شود، در حالی که روزنامه ی خیس شده یی را حایل سرش کرده.
میلی: می شه یکی از شما بره به آقای دِربن یه کمک بکنه سماور چای رو بیارید تو؟ پیرمرد تو گِلای دم دروازه گیر کرده. نمی تونه بیاد بیرون.
گاسفورت: خیله خب، خیله خب، خودم می رم. لازم نیست آقای پیشاهنگمون کاری بکنه.
گاسفورت از در دیگر خارج می شود.
میلی: وای استیوارت، واقعن چطور اینجا نشستی و پیرمرد بیچاره رو تنها ول کردی؟ سنش بالای هفتاده. تازه اون شیر بچه هات هم دارن به هم گل پرت می کنن. کاش بری جمعشون کنی. باید برن یه جا پناه بگیرن. به هر حال اگه همشون سینه پهلو گرفتن نگی نگفتی.
استیوارت: میلی، چرا این کارو کردی؟
میلی: چی؟
استیوارت: با یه آدمی مثل… گاسفورت؟ اون فاشیست…
میلی: تو رو خدا سیاستو قاطی این قضیه نکن، استیوارت.
استیوارت: چرا این کارو کردی، میلی؟
میلی: (با سرخوشی) نمی دونم. الان یادم نیست.
استیوارت: منظورت چیه یادت نیست؟
میلی: (روزنامه را از روی سرش بر می دارد) خب، فکر کنم یادمه. موقعی بود که تو رفتی بودی پی گردهمایی پیشاهنگان.
استیوارت: وای خدا…
میلی: رفته بودم میکده ی محله که کمی برندی بخرم _برای مادر_ واسه سرماخوردگیش می خواست. می خواست کمی تو شیر قاطی کنه بخوره.
استیوارت: خب بعدش.
میلی: خب، گوردن اونجا بود؛ مثل همیشه پشت پیشخون. نمی دونم چرا اون روز عصر اینقدر خلوت بود. هیچکی تو میکده نبود. ازم دعوت کرد که یه مشروب مهمونم کنه.
استیوارت: پس مستت کرد. (جرعه ی دیگری می نوشد)
میلی: نه، نکرد. یعنی نه خیلی. به هر حال نه اونقدر که تو مست می شی وقتی اونجوری بطری رو سر می کشی.
استیوارت: همه شون روششون مثل همه. اول مستت کرد، بعد ازت سؤ استفاده کرد.
میلی: می خای بشنوی چی شد یا نه؟
استیوارت: نه_ آره_ نمی دونم.
میلی: به هر حال؛ یه جورایی خیلی طول کشید و مادر نتونست به برندیش برسه. گوردن میکده رو تعطیل کرد و ما داخل نشستیم و با هم صحبت کردیم. اون در مورد زن سابقش برام گفت، منم از تو براش گفتم.
استیوارت: تو راجع به من با اون حرف زدی؟ راجع به ما؟
میلی: آره.
استیوارت: چطور تونستی با اون آدم راجع ما ها حرف بزنی؟
میلی: اَه، تو رو خدا استیوارت، اگه واقعن می خای اینجور حق به جانبانه عصبانی بشی، اول اون کلاه مسخره تو بردار.
استیوارت: کُلام کجاش مسخره س!
میلی: رو سر تو مسخره س.
استیوارت: این اونیفورم منه.
میلی: با اون شلوارک پاچه گشادت.
استیوات: تو که همیشه می گفتی من با اونیفرمم خوشتیپم…
میلی: خب، حالا دیگه اینجوری فکر نمی کنم.
استیوارت: آخه چی تو جلدت رفته، میلی!
میلی: نمی دونم. فکر می کنم بزرگ تر شده م. من سی و چهار سالمه و توسط مردی که زیاد بهش علاقه ندارم باردار شده م. آره فکر کنم بزرگ شده م. دیگه واقعن وقتش بود…
میلی خارج می شود.
استیوارت در حالی که به سختی تعادلش را حفظ می کند می ایستد، اونیفرمش را مرتب می کند و برای خودش لیوان دیگری مشروب می ریزد.
کشیش با تابلوی اعلاناتی روی سرش که رویش نوشته «جشن بزرگ – امروز – ساعت 2:30 بعد از ظهر» وارد می شود. در دست دیگرش یک پایه ی میکروفن است.
کشیش: خدایا، خدایا، استیوات!
استیوارت: سلام، پدر.
کشیش: فکر می کنم… اِ… خبر رو شنیده باشی؟
استیوارت: بله. شنیده م.
کشیش: متأسفم. واقعن روش سنجیده یی برای شنیدن همچین خبرایی نبود.
استیوارت: نه.
کشیش: لابد خیلی شوکه شدی.
استیوارت: همه شدن. می دونید که، همه شنیدن.
کشیش: بله، ولی خب همه خبر داشتن. البته به جز خودت.
استیوارت: خبر داشتن؟
کشیش: البته.
استیوارت: چطور؟
کشیش: خب، این جا روستای کوچیکیه دیگه. صحنه ی خارج شدن خانم کارتر از در پشتی میکده ی «فاکس اند هاوندز»[15] ساعت شش صبح روز یکشنبه هم همچین اتفاق رایجی نیست.
استیوارت: متوجه م.
کشیش: ای کاش نرفته بودی به اون گردهمایی پیشاهنگان… من_ (پایه ی میکروفن را بالا نگه می دارد) اینو آورده م. نمی دونم به درد چیزی بخوره یا نه.
استیوارت: آها، بله، فکر کنم پایه ی میکروفن باشه.
کشیش: خوبه پس. راستی انگار شیر بچه هات دارن تو گل غلت می زننا.
استیوارت: بزنن؛ به درک.
کشیش: خب، البته خودشون که دارن لذت می برن؛ ولی نمی دونم مادراشون چی ممکنه بگن. اون همه گرم کن ورزشی سفید…
گاسفورت با سماور بزرگ چای وارد می شود. پشت سرش میلی وارد می شود.
میلی: می تونی ببریش؟
کشیش به کمکش می رود، اما بلافاصله دست هایش می سوزد و عقب می نشیند.
گاسفورت: آره_ یه تُن وزنشه… (روی یک سر میز رهایش می کند) آها، درست شد. تموم شد.
میلی: خیلی خوب کردی رفتی نجاتش دادی. پیرمرد بیچاره تا زانو تو گل فرو رفته بود.
کشیش: بنده خدا…
گاسفورت: خیله خب. باید تو برنامه تجدید نظر کنیم، فکر کنم _می شه اونو بذاری کنار، استیوارت؟_ فکر کنم تو این هوا اگه چایی رو زودتر بدیم می چسبه. می تونی ردیفش کنی، میلی؟
میلی: آره فکر کنم. خانوم «وینچِرچ»[16] همین طرفا بود؛ می تونه کمکم کنه. خانومای دیگه تا سه و نیم پیداشون نمی شه.
گاسفورت: راستی این گروه موسیقی هدفورت کدوم گوریه؟ باید نیم ساعت پیش اینجا می بودن. خیله خب؛ زمانبدنی اولین برنامه رو تغییر می دیم. افتتاح مراسم با سخنرانی خانم پی یرس…
میلی: زیر بارون؟
گاسفورت: لازم نیست زیر بارون بره. می تونیم تریبونو اونجا دم ورودی چادر بذاریم؛ قشنگ می تونه دم ورودی وایسه. به هر حال اگر نتونن ببیننش لااقل صداشو که می شنون. به محض تموم شدن سخنرانیش چاییو بیار. بعد دیگه باید دعا کنیم که تا اون موقع این بارون کوفتی تموم بشه. باید یه جوری نمایش ورزشی رو ماست مالی کنیم بره _به هر حال فکر نکنم مربیشون اصلن آمادگیشو داشته باشه.
استیوارت: برو به درک، گاسفورت. (دوباره می نوشد، این بار از خود بطری)
گاسفورت: مرسی رفیق، بزن به سلامتی خودت. خیله خب، بیاید_ هیچ معلوم هست کدوم گوریه؟
میلی: کی؟
گاسفورت: خانم نماینده. کجاس؟ کشیش چیکارش کردی؟
کشیش: آها، بله، فکر کنم موقعِ… پخش خبر حواسم ازش پرت شد. فکر کردم اون… عجیبه. خدای من.
گاسفورت: (بلندگو را می قاپد و به سمت درد می رود) خانم نماینده پی یرس. لطفن خانم نماینده پی یرس به چادر چای تشریف بیارن. (بلندگو را پایین می آورد) نمی تونه زیاد دور شده باشه.
کشیش: می رم ببینم پیداش می کنم یا نه.
کشیش در حالی که تابلوی اعلانات را روی سرش می گیرد از در به دو خارج می شود.
صدای رعد و برق بلندی شنیده می شود. گاسفورت مشغول قرار دادن میکروفن در پایه اش جلوی تریبون دم در چادر می شود. میلی مشغول درآوردن تعدادی استکان و نعلبکی می شود.
میلی: نمی دونم چند نفر قراره بیاد؟
گاسفورت: چند تا استکان داری؟
میلی: حدود سیصد و پنجاه تا.
گاسفورت: خب، فکر کنم بهتره با شیش تا شروع کنی. (آمپلیفایر را بررسی می کند) وای خدا، بارون داره می ریزه رو این دستگاه. اگه مراقبش نباشیم الانه که اتصالی کنه. (او دستگاه را سمت میز می کشد. استیوارت جلویش را می گیرد) اجازه می دی استیوارت… میلی، می شه دوست پسرتو از سر راه ببری کنار لطفن؟
استیوارت: من دوست پسرش نیستم.
میلی: اون دوست پسرم نیست.
کشیش بر می گردد.
کشیش: هیچ اثری از آثارش نیست. خدا کنه حالش خوب باشه.
گاسفورت: آخه کدوم جهنم دره یی رفته؟ نمی تونه که دود شده باشه رفته باشه…
خانم پی یرس از در دیگر وارد می شود. کلاه پردارش وا رفته است، کفش ها و جوراب هایش پوشیده از گِل شده اند، و خودش خسته و خیس آب است.
میلی از دیدن او نفسش را با صدا در سینه حبس می کند.
گاسفورت: خانوم نماینده پی یرس!
کشیش: خدای بزرگ.
خانم پی یرس: آخ، بلخره…
کشیش: بفرمایید بشینید خانم پی یرس، بفرمایید.
میلی: چه اتفاقی براتون افتاده؟
خانم پی یرس: (نفس بریده) رفتم_کلیساتونو ببینم _گفتم لابد وقت می شه یه نگاهی بندازم…
کشیش: بله، بله، کار خوبی کردید.
خانم پی یرس: بعد بارون شروع شد_ احساس کردم گم شده م. آخرش یکی از شیر بچه های شما راهو نشونم داد…
کشیش: آفرین، آفرین؛ چه پسر خوبی.
خانم پی یرس: راه عوضی رو نشونم داد. آخرش رسیدم به یه زمین شخم زده.
گاسفورت: انتظار دیگه یی هم نمی شد داشت. همشون یه مشت ولد چموشن. خانم پی یرس، اگر احساس می کنید آمادگیشو دارید، فکر می کنم لازمه همین الان مراسمو شروع کنیم _به هر قیمتی که شده. بعدش می تونیم به چاییمون برسیم.
خانم پی یرس: بسیار خب.
گاسفورت: سر حالید؟
خانم پی یرس: بله، بله.
گاسفورت: خوبه پس. بریم شروع کنیم؛ چه گروه هدفورت باشه، چه نباشه _گور باباشون. (آمپلیفایر را روشن می کند) فقط دعا کن این دستگاه هنوز کار بکنه.
استیوارت: ای خوک کثیف.
گاسفورت: (بی توجه به استیوارت) تا حالا که درسته. (می رود روی سکوی تریبون می ایستد. برای امتحان کردن میکروفن ضربه یی به آن می زند) یک دو سه چهار _خوبه. خانم ها و آقایان عزیر، دختر خانم ها و آقا پسر ها، بعد از ظهر شما بخیر. (به هوای چیزی که بیرون چادر می بیند لحظه یی مکث می کند) از شیر بچه ها خاهش دارم اون خوک رو دنبال نکنن لطفن. بسیار خب، حالا کاملن ازش فاصله بگیرید _متشکرم. (ادامه می دهد) ابتدا می خام از شما عزیزان تشکر به عمل بیارم که قدم زنجه فرمودید علا رقم وضع جوی نامناسب امروز تشریف آوردید به این مراسم ذی فایده. این مراسم، همون طور که می دونید، به علت ساخته شدن سالن تشریفات جدید در روستای ما هست. چیزی که بلخره تک تک ما در این روستا می تونیم از اون منتفع بشیم. بنده زیاد وقتتون رو نخاهم گرفت؛ متوجه هستم که وضع آب و هوا چندان مناسب سرپا ایستادن و گوش دادن به سخنرانی نیست. ما بنا به شرایط فعلی ناچاریم ترتیب اجرای مراسم امروز رو اندکی تغییر بدیم. قصد داریم چای رو در چادر چای، که در واقع همین چادری هست که من از داخلش با شما صحبت می کنم، سرو بکنیم. اما قبل از اون از شما دعوت می کنم به سخنان مهمان ویژه ی محترممون گوش بدید. فکر می کنم ایشون نیاز به معرفی نداشته باشن. هم ایشون، هم همسر محترمشون سالیان سال هست که به عنوان نمایندگان این بخش در مجلس خدمت کرده ن. اطمینان دارم در طی این سال ها _این رو بنده بدون هیچ گونه انگیزه و جناح گیری سیاسی و حذبی عرض می کنم_ اطمینان دارم که خدمات بسیاری رو چه برای ما، و چه برای کل جامعه که همه ی ما به اون تعلق داریم انجام داده ن. بدون هیچ مقدمه ی دیگه یی، از خانم نماینده پی یرس دعوت می کنم تشریف بیارن و این جشن بزرگ رو رسمن افتتاح بفرماین. خانم نماینده پی یرس.
گاسفورت از سکوی تریبون پایین می آید تا جا برای خانم پی یرس باز کند. اما هم زمان با سخنرانی او اتفاقات زیر در جریان بود:
کشیش: (با نجوا به میلی) فکر می کنید اشکال داشته باشه اگر من الان یه استکان چای بخورم؟
میلی: (با نجوا) نه خواهش می کنم. از خودتون پذیرایی کنید.
کشیش: (با نجوا) خیلی ممنون.
میلی دوباره توجه اش را به سخنرانی معطوف می کند. کشیش می رود و استکانی بر می دارد. نگران از این که جلوی دید کسی را نگیرد، سماور را طوری می چرخاند که شیرش دقیقن روی آمپلیفایر قرار می گیرد. شیر را می چرخاند و استکانش را پر می کند. استیوارت که حالا روی زمین دراز کشیده شروع می کند به زمزمه کردن آهنگی.
میلی: (به استیوارت) هیس!
کشیش که استکانش را پر کرده، متوجه می شود که نمی تواند شیر سماور را ببندد.
کشیش: یا خدا!
میلی: هیس!
کشیش: کمک!
میلی: چیه؟
کشیش: شیر گیر کرده.
میلی: وای. صبر کنید.
میلی خودش را به سرعت به او می رساند و یک استکان خالی به او می دهد که زیر شیر نگه دارد، و استکان پر را از او می گیرد. آن ها این کار زنجیروار را ادامه می دهند در حین آن به عبث تلاش می کنند شیر را بچرخانند و جلوی ریختن چای را بگیرند. این به همین منوال ادامه پیدا می کند تا این که گاسفورت سنخرانی اش را تمام می کند. بلافاصله بعد از پایان کار او، خانم پی یرس جایش را روی سکو می گیرد.
خانم پی یرس: خانم ها و آقایان. متأسفانه به نظر می رسه که بنده انگار آب وهوای نا مساعد رو با خودم آورده باشم. ولی تصور نمی کنم به خاطر این اتفاق بشه بنده یا حذب محافظ کار رو مقصر دونست. این واقعه بنده رو یاد جمله یی می اندازه که همسرم خیلی بهش علاقه دارن و همیشه نقل قول می کنن: بارون اگه بیاد یا اینجا نمی آد، اگر هم بیاد فقط رو سر ما می آد! اما از شوخی که بگذریم_ البته بنده قصد ندارم به هیچ وجه این مراسم رو تبدیل بکنم به فرصتی برای تبلیغات سیاسی بکنم، اما از زمانی که ما در اکثریت مجلس شما بودیم _فکر می کنم همه ی افراد حاضر در این محل با بنده هم عقیده باشن_ محافظ کاران به پیشرفت های چشمگیری در _(میکروفن را با دست به سمت خودش می کشد)_ پیشرفت های چشمگیری در زمینه های مختلف، چه برای افراد متمول، و چه قشر کم درآمد تر _چه برای مردم ثروتمند کاخ نشین، و چه برای مستمندان نگهبان کاخ، دست یافته ن. اگر اجازه بفرمایید قصد دارم نگاهی به دست آورد های اخیرمون در پروژه های مسکن مهر بیندازم. بیش از سیصد دستگاه خانه ی جدید در کمتر از دو سال_ مقایسه بفرمایید با تنها صد و پنجاه دستگاه خانه یی که حاصل کار حذب پیشین، یعنی حذب کارگر بوده. یعنی صد در صد رشد. دستاورد واقعن چشمگیر…_
در حین سخنرانی بالا:
گاسفورت: (تند تند با نجوا) معلوم هست دارید چه کار می کنید؟
میلی: گیر کرده.
گاسفورت: چی گیر کرده؟
میلی: شیر گیر کرده.
کشیش: امکانش هست چپه ش کنیم؟
گاسفورت: آخه شما نمی تونید یه دیقه یه چیزو انگولک نکنید؟
استیوارت بلندگوی دستی را پیدا کرده و ابتدا به آرامی و سپس بلندتر، شروع به خواندن سرود های پیشاهنگی با آن می کند.
استیوارت: در وطن نشان حکمت و فرهنگ / در جهان طلایه دار و پیشاهنگ / در وطن نشان حکمت و فرهنگ / در جهان طلایه دار و پیشاهنگ…[17]
گاسفورت: خفه شو استوکس! میلی برو بگیرش…
میلی: (که سخت مشغول پس و پیش کردن استکان های چای است) آخه چطور برم؟
گاسفورت: (در حال کشتی گرفتن با شیر سماور) ای لعنت به این کوفتی بیاد.
استیوارت: ما به هم رسیدگان بیشمار / صف کشیدگان، هزار در هزار / مثل چشمه شور زندگی به دل…
میلی: استیورات خفه شو دیگه.
استیوارت: (به خانم پی یرس) تبلیغاتچی فاشیست جناح راستی.
گاسفورت: استوکس! یکی اینو از اینجا ببره بیرون.
استیوارت: زنده باد انقلاب!
گاسفورت: (از سمار دور می شود) الان برمی گردم. همین طور ادامه بدین، ادامه بدین…
گاسفورت به سمت استیوارت می رود، بلندگو را از دستش می گیرد و با خشونت او را به زمین می اندازد.
_بیا بریم. پاشو بیا بریم.
استیوارت: اذیتم نکن زناکار.
گاسفورت: یالا بریم بیرون تو هوای آزاد. (او را به سمت در دیگر چادر می کشاند)
استیوارت: رأی ما سازمان پیشاهنگی!
گاسفورت: بیا ببینم.
استیوارت: حکومت ملی برای شیر بچگان!
گاسفورت استیوارت را کشان کشان از در خارج می کند.
میلی و کشیش همچنان مشغول خالی کردن محتویات سماور داخل استکان هایی هستند که هر لحظه به تعدادشان افزوده می شود.
میلی: فکر نکنم این همه چایی رو بتونیم بخوریم.
کشیش: تندتر، خاهش می کنم تندتر.
میلی: دیگه تندتر از این نمی تونم.
گاسفورت وارد می شود و دست هایش می مالد که تمیز شوند.
گاسفورت: این از این. خب حالا کار بعدی. کنار بایستید. کشیش بیا کنار.
کشیش: فکر نکنم ایده ی خوبی باشه. ممکنه…
گاسفورت: (او را عقب می کشد) خاهشن بیا کنار.
گاسفورت دوباره شروع می کند به کشتی گرفتن با شیر سماور. حالا که دیگر استکانی زیر شیر قرار ندارد، چای روی آمپلیفایر سرازیر می شود. صدای ویز ویز و غیژ غیژ بلندی از سیستم صوتی بلند می شود. خانم پی یرس که دستش به میکروفن است و گرم سخنرانی ست، به یکباره شروع می کند به شدت لرزیدن. گاسفورت موفق می شود شیر را ببندد.
_تموم شد! (متوجه غیل و غال می شود) چی شده؟
میلی: نگاه کنید…! (به خانم پی یرس اشاره می کند)
کشیش: یا خدای بزرگ! (به سمت خانم پی یرس می دود) خانم پی یرس…
کشیش و گاسفورت خانم پی یرس را از میکروفن جدا می کنند. کشیش میکروفن را می گیرد که در نتیجه باعث برق گرفتگی او هم می شود.
گاسفورت: وایسا کشیش، وایسا اومدم…
گاسفورت دست کشیش را از میکروفن جدا می کند، و درست به موقع خانم پی یرس را که در حال ولو شدن روی زمین است می گیرد.
_بیا کمک، میلی.
میلی: (به قصد کمک می رود) باشه.
گاسفورت: حالتون خوبه، خانم نماینده پی یرس؟
خانم پی یرس: (با صدای ضعیف و لرزان) حذب محافظ کار همیشه کوشیده…
گاسفورت: کشیش، شما و میلی می تونید ببریدش پیش بچه های کمک های اولیه؟
کشیش: حتمن، حمتن.
گاسفورت: منم اینجا تنورو گرم نگه می دارم.
خانم پی یرس: ما همیشه به عدالت برای تمام مردم اعتقاد داشته ایم…
میلی: خیله خب خانوم پی یرس.
گاسفورت: آخه اون گروه هدفورت کدوم گوریه؟ هر وقت می خایش نیستش.
میلی و کشیش در حالی که به خانم پی یرس کمک می کنند راه برود به سمت خروجی سمت دیگر چادر می روند.
کشیش: ببریمش چادر کمک های اولیه.
میلی: اما اون که چادرش نصب نشده.
گاسفورت: خب بگو نصبش کنن؛ وضعیت اضطراریه.
میلی، کشیش و خانم پی یرس خارج می شوند.
(برای لحظه یی صحنه را بررسی می کند) وای خدا بزرگ… (بلندگوی دستی را قاپ می زند و روی سکو می پرد) خانم ها و آقایان، از بابت مشکلات پیش اومده عذر خواهی می کنیم. همین اتفاق نشون می ده چطور نقص های فنی حتا می تونه برای بهترین آدم ها هم پبش می آد. به همین خاطر یه تغییر کوچیک دیگه تو برنامه مون پیش می آد. تا پانزده دقیقه ی دیگه، یعنی ساعت سه و پانزده دقیقه مسابقه ی کیک های خونگی رو در چادر اصلی خاهیم داشت. و بعد از…
صدای مهیب فروریختن چیزی شنیده می شود.
_ای وای. بهتون که گفته بودم شیر بچه ها، اون داربست ها امنیت ندارن. خاهش می کنم از محل حادثه فاصله بگیرید؛ همگی. اجازه بدید افراد کمک های اولیه وارد بشن. لطفن همه فاصله بگیرید…
صدای نزدیک شدن دسته ی موسیقی شنیده می شه.
_وای خدا. آخه چه وقت اومدن بود. (بلند گو را دوباره بالا می گیرد) گروه موسیقی هدفورت! گروه هدفورت! چند تا از شیر بچگان روی زمین هستن که به مراقبت های مختصر پزشکی احتیاج دارن، می شه لطفن مراقب باشید کجا رژه می رین. تکرار می کنم، لطفن خیلی مراقب باشید کجا رژه می رین…
او به نرده ی تریبون تکیه می زند، که بلافاصله از جایش در می آید. همان طور که او از داخل در چادر به سمت بیرون پرت می شود:
نور تا تاریکی مطلق محو می شود
پاورقی ها:
[1] Gosforth
[2] Milly
[3] Emma Pearce
[4] Carter
[5] Stokes
[6] Gordon
[7] Hadforth
[8] Fred Crake
[9] Stewart
[10] Swales
[11] Faire-child
[12] Sherry
[13] John Braithwaite
[14] Durban
[15] Fox and Hounds
[16] Winchurch
[17] این سرود، که سرود رسمی سازمان پیشاهنگی کشور است، جایگزین سرود انگلیسی یی که در متن اصلی آمده است شده. (مترجم)
متن کامل این سرود:
در وطن نشان حکمت و فرهنگ / در جهان طلایه دار و پیشاهنگ / در وطن نشان حکمت و فرهنگ / در جهان طلایه دار و پیشاهنگ / برگزیده ایم و صف کشیده ایم / آفتاب روشن سپیده ایم / دل سپرده ایم و همچو لاله ها / از سراسر وطن دمیده ایم / در پناه رهنما و پیشوا / پا به راه جاده های آشنا / روی خاک این فلات دیرپا / زیر بیرق ولایت خدا / ما به هم رسیدگان بیشمار / صف کشیدگان، هزار در هزار / مثل چشمه شور زندگی به دل / مثل زندگی عمیق و پایدار / شور بی دریغ خدمت و جهاد / شوق بی امان عشق و اعتقاد / روشن از هلال سرخ ما وطن / زیر چتر آسمان اتحاد / در وطن نشان حکمت و فرهنگ / در جهان طلایه دار و پیشاهنگ / در وطن نشان حکمت و فرهنگ / در جهان طلایه دار و پیشاهنگ.