فم فتل: بررسی شخصیت اغواگر فیلم نوآر
خرداد 26, 1402درک معنای فیلم های اینگمار برگمان
خرداد 26, 1402چگونه فیلم ادیسه فضایی را درک کنیم و از دیدن آن لذت ببریم
دهه شصت میلادی چیزهای زیادی را تداعی میکند. برای طرفداران موسیقی احتمالا بیتلها را بخاطر میآورد و برای طرفداران فوتبال، اولین و آخرین قهرمانی جهان انگلیس. برای خورهفیلمها و عشاق سینما اما، در هر کجا که باشند یادآور یک چیز است؛ یادآور دورانی که جوانترها جای استادان کهنسال خود را گرفتند و تاریخ سینما را به قبل و بعد خود تقسیم کردند، دهه شصت برای عشاق سینما یادآور دورانی باشکوه است، یادآور موج نو و فیلمهایی شاخص آن، نظیر از نفسافتاده، ژول و ژیم، ادیسه فضایی و عناوین مهم دیگر.
صحبت از موج نو و تمام جوانب آن در این مختصر نمیگنجد اما از آنجایی که ادیسه فضایی اثری مهم در هالیوود نو بهشمار میرود، اشارهای کوتاه به موج نوی آمریکا خالی از لطف نیست.
جایگاه فیلم 2001: A Space Odyssey در تاریخ سینما
برای رهایی از رکود دهه شصت، سینماگران آمریکایی بهدنبال راهی بودند که جوانان را جذب سالنهای سینما کنند و در پی این امر، بیش از پیش به تمهیدات سینمای هنری اروپا روی خوش نشان دادند. به این معنی که با گذر از تدوین تداومی، به شکلی افسارگسیخته از آن رسیدند و به موازاتش روابط علی و معلولی را سست کردند. در اوایل دهه و با تاثیرپذیری از موج نوی فرانسه، برخی فیلمها نماینده این گرایش جدید شدند و با درنگ بر ابهام و ایهام، به درمانی برای رکود سینما رسیدند اما سه فیلم در میان آنها شاخص هستند که بدل به آثار کلیدی این دوران شدند: نخست داستان عشاق فراری آرتور پن، «بانی و کلاید»، «این گروه خشن» سام پکین پا و فیلم مورد بحث ما، «2001: ادیسه فضایی» اثر استنلی کوبریک که نسلی از سینماگران را به کار انداخت.
نبوغ و انزوا در فیلم ادیسه فضایی
اورسن ولز جایی درباره کوبریک میگوید: «در میان کسانی که مایلم نسل جدید خطابشان کنم، بنظرم کوبریک یک غول است.» همانند هر نابغه دیگری، او هم به ساحت دیگری تعلق داشت و بهای نبوغش را با انزوا پرداخت. انزوایی که در اغلب کارهایش قابل مشاهده است. درست است که با گذر زمان و تماشای چندباره، تمام فیلمهای کوبریک دلچسبتر میشوند اما این گزاره بیش از هر اثری دیگری در کارنامه او درباره فیلم A Space Odyssey صدق میکند. فیلمی که وسواس و کمالطلبی خالقش را در بالاترین حد نمایندگی میکند و واجد اهمیتی کمنظیر در گستره تاریخ سینما است بهطوری که بسیاری آن را نقطه عطفی در سینمای آمریکا، همطراز با آثاری چون «تولد یک ملت» و «همشهری کین» میدانند. یکی از دلایلی که ادیسه فضایی به چنین جایگاه رفیعی رسیده، احیای ژانر علمی-تخیلی است.
چرا تماشای فیلم و درک مفهوم ادیسه فضایی ممکن است دشوار باشد؟
در ابتدا نام «سفر به فراسوی ستارگان» برای فیلم انتخاب شده بود، اما در نهایت جای خود را به «A Space Odyssey»داد. عنوان ادیسه فضایی برای مخاطبان آشنا بود و رابطهای بینامتنی با ادبیات برقرار میساخت و برای اثری که همانند همنام یونانی خود، دربرگیرنده سفری بلند است و شخصیتش پس از مدتها سرگردانی و عبور از فراز و فرود باید به خویشتن خود برگردد انتخاب مناسبی بهنظر میرسید.
ادیسه فضایی آغاز میشود، با تیتراژی که نفسگیر است. تقارن ماه، زمین و خشورید و پخش شدن موسیقی «چنین گفت زرتشت» اشتراوس، نوید یک شعر بصری و ضیافتی از نور و رنگ و صدا را میدهد که قرار است بیش از دو ساعت مخاطب جدی را میخکوب کند و امکان پلکزدن را از او بگیرد.
با آنکه کوبریک با حذف بخشهایی از فیلم، زمان نمایش را کمتر کرد، اما همچنان در مواجهه اول ممکن است پی بردن به مفهوم ادیسه فضایی دشوار باشد تصاویری که فاقد ارزش دراماتیک هستند برای مخاطب ملالآور. با وجود حاشیه صوتی بسیار غنیای از موسیقی کلاسیک، آوانگارد و جلوههای صوتی، سکوت حاکم و دیالوگ نداشتن بیش از نیمی از فیلم هم در این دافعه بیتاثیر نیست. فرض بر این است تماشاگری که برای اولین بار میخواهد به تماشای این اثر بنشیند، با یک پیشآگاهی مختصر از کلیت پیرنگ سهبخشی ادیسه فضایی، میتواند با آن همراه شود و تجربه تماشا را نه چیزی حوصلهسربر که بدل به امری ویژه کند. سه بخشی که هرکدام ایده مرکزی فیلم، یعنی «تکامل» را بسط میدهند.
سیر تکاملی درک انسان در ادیسه فضایی
بخش اول ادیسه فضایی به چند میلیون سال قبل از انسان امروزی برمیگردد و درگیری گروهی از میمونها/اجداد اولیه انسان را نشان میدهد که در پی حملهی همنوعان خود، از منبع آب محروم شدند و به ترس و استیصال رسیدند. در همان زمان سر و کلهی مهمترین عنصر پیدا میشود، چیزی که تمام فیلم ادیسه فضایی حول آن میچرخد و روایت را به پیش میبرد. تخته سنگی سیاه که در دشت ظاهر شده و میمونها بواسطه آن واجد نیروی تعقل میشوند و استفاده از استخوان در حکم سلاح را فرامیگیرند. آنها حالا میدانند که میتوانند با سلاح جدید نیروی خود را افزایش دهند و قلمرو خود را گسترش. پس گروه تکاملیافته بر دیگری فائق میآید و پس از خرد کردن جمجه حیوان مغلوب، کیفور از پیروزی استخوان را هوا میاندازد و فیلم در احتمالا ماندگارترین مچ کات سینمایی و بلندپروازترین آنها، میلیونها سال به جلو میآید و به انسان خردمند میرسد.
سوال اول اینجا در ذهن مخاطب پیرامون تخته سنگ سیاه شکل میگیرد. در مواجهه با این پرسش و تمام پرسشهایی که فیلم در ذهن ما ایجاد میکند، به یاد سپردن یک نکته ضروری مینماید و آن خاصیت تاویلپذیری متن است. خاصیتی که فیلم را به سینمای هنری نزدیک میکند. ما در این مقاله قصد نداریم به سوالاتی نظیر این پاسخی قطعی بدهیم. هر تماشاگر بسته به جهان فکری خود به نتیجه میرسد اما نقل قولی از آرتور سی. کلارک، نویسنده منبع اقتباس فیلم میتواند مخاطب را در رسیدن به پاسخ یاری دهد. کلارک مینویسد: «… آنها ذهن را در همه جا گسترش دادند چون چیزی ارزشمندتر از آن نیافتند.»
پاسخ دقیق به ماهیت تخته سنگ و اینکه از جانب چه کسی یا کسانی آنجا گذاشته شده بود ممکن نیست اما میدانیم همان نیروی خارجیای بود که تکامل میمونها را ممکن کرد و توانایی اندیشیدن را برای آنها هموار.
دانشمدان فیلم در جستجوی معنا
به داستان برگردیم. با استخوانی که بدل به سفینه فضایی شد به آینده آمدیم و همراه دکتر فلوید هستیم که عازم ماموریت است. تخته سنگ در سطح ماه پیدا شده و سرشتش همچنان بر همگان پوشیده است. کسی نمیداند از کجا آمده و چرا در ماه قرار دارد. فقط میدانند که مدام سیگنالی به دوردست مخابره میکند، بهسوی سیاره مشتری. کشفی که منجر به ماموریتی تازه میشود و ما را به بخش سوم ادیسه فضایی رهنمون میکند.
از اولین نمایی که کوبریک در بخش دوم از فضا به ما نشان میدهد و در ادامه وقتی دوربینش را به درون سفینه و در کنار فضانوردان میبرد، به ما یادآوری میکند که تا چه اندازه بر فیلمهای علمی-تخیلی بعد خود مثل بزرگترین فرنچایز تاریخ سینما، جنگ ستارگان تاثیر گذاشته است. با آنکه اسپیلبرگ و لوکاس بودند که در ابتدا سودآوری این ژانر را آشکار کردند، اما نباید فراموش کرد که پیشتاز این عرصه استنلی کوبریک بود.
چیز دیگری که در زمان همراهی با دکتر فلوید توجه ما را به خود جلب میکند، نحوه برخورد او با دانشمندان روس است. فلوید از دادن هر نوع اطلاعات به آنها طفره میرود. چیزی که میشود آن را در دو سطح بررسی کرد. اول اینکه این فیلم در بحبوحه جنگ سرد ساخته شده و میتوان این صحنه را از منظر رابطه انضمامیای که با جهان در جنگ برقرار میکند واکاوی کرد. در سطحی عمیقتر اما میتوان به چیزی تغییرناپذیر در سرشت انسان رسید که بین او و اجداد اولیهاش یکسان است. درگیری دکتر فلوید با دانشمندان روس میتواند یادآور درگیری میمونها و نبردشان بر سر انحصار منابع باشد.
سفر ادیسهوار دکتر دیوید بومن
به بخش سوم و پایانی فیلم میرسیم. تخته سنگ در ماه پیدا شده و سیگنالی به سوی مشتری فرستاده. حالا در کنار گروهی هستیم که سوار بر سفینه بهسوی ماموریت جدید در حرکت هستند. ماموریتی که هدف آن در ابتدا برای ما معلوم نیست اما میتوانیم حدس بزنیم که تعقیب سیگنال رادیویی است. سفینه شامل دانشمندانی است که جز دو نفر آنها، دیوید بومن و فرانک پول، در خواب زمستانی هستند و یک هوش مصنوعی پیشرفته به نام «هال 9000» آنها را همراهی میکند. هال کنترل سفینه را در دست دارد و طولی نمیکشد که پس از یک اشتباه محاسباتی و پی بردن به اینکه دانشمندان قصد دارند غیرفعالش کنند، کمر به نابودیشان میبندد. هال در این راه تقریبا موفق میشود. تا پیش از آنکه دیوید بومن با هوش انسانیاش در شطرنج تاکتیکی با هال پیروز شود و مدار هوش او را از بین ببرد. همانند میمونی که جمجمه دشمنش را آماج حمله کرد، دیوید بومن هم سراغ مهمترین قسمت هال میرود و او را از قلمرو خود بیرون میاندازد.
پایان قسمت سوم ادیسه فضایی، جایی است که مهمترین بخش فیلم در آن قرار دارد و بیشترین ابهام را در خود جای داده و باز پای تخته سنگ سیاه در میان است. این بار معلق در فضا و در برابر دیدگان دیوید بومن که تنها بهسوی لایتناهی در حرکت است. بومن از دالانی که بواسطه سنگ پیش رویش گسترده شده، در طی یک سفر هذیانآلود عبور میکند و به ژرفنای کیهان میرود، به جایی خارج از زمان و مکان. در پایان این مسیر به اتاقی میرسد که از دل قرن هجدهم بیرون آمده است. در آنجا بومن را میبینیم که زمان برایش با سرعت میگذرد و تا نهایت کهنسالی پیر میشود و میمیرد. در بستر مرگ برای آخرین بار تخته سنگ را میبیند و با دراز کردن دستش بهسوی آن، در کسوت یک نوزاد دوباره متولد میشود و به زمین باز میگردد؛ این بار فراتر از حیوان، انسان و فراتر از ماشین.
محدودیت درک انسان در فهم ادیسه فضایی
خود کوبریک فیلم را تجربهای غیرکلامی میداند که بر آن است با ناخودآگاه ما ارتباط برقرار کند تا عقل و منطق. برای همین است که میشود آن را در دستگاههای فکری گوناگون تفسیر و بهدلیل ساختار اسطورهای کهنترین داستانهای بشر، به بسیاری از آنها نزدیک کرد. اما شکی نیست آنچه در پایان به نمایش درمیآید، تکامل دوباره انسان است. گذر از انسان و بدل شدن به چیزی فراتر از آن، تبدیل شدن به موجودی که مراحل سلوک را طی کرده و از ترس و وابستگی رها شده. جلوهگاه رهایی کامل از وابستگی برای دیوید بومن جایی است قبل از مرگش. یادمان است آنچه سبب درگیری میمونها باهم شد، چاله آب بود. در پایان وقتی بومن مشغول غذا خوردن است، لیوان نوشیدنی را میشکند و به این شکل، مراحل تکامل را به آخر میرساند.
در میان تمام خوانشهایی که از فیلم «2001: ادیسه فضایی» وجود دارد، یکی بر بقیه غالب است و آن مفهوم ابرانسان نیچه و بازگشت ابدی اوست. بومن با فاصله گرفتن از انسان، بدل به ابرانسان میشود و دوباره متولد. همانطور که در سطرهای قبلی گفته شد، منظور نیچه از ابرانسان، انسانی است که از ترس و خرافه رها شده و آزادی راستین را دریافته و از نظر معنوی کامل شده. همان چیزی که شاهد رخ دادنش برای دیوید بومن بودیم.
شما درباره این فیلم چه فکر میکنید؟ اگر تکامل دیگری اتفاق بیافتد و اگر روزی برسد که انسان بتواند از تمام پتانسیل خود بهره گیرد تا چه اندازه با ما تفاوت خواهد داشت؟ به همان اندازه که ما با میمونها فرق داریم؟ آیا ما میمونهای انسانهای تکاملیافته یا همان ابرانسانها خواهیم بود؟
این سوالات جملهای از نیچه را بهخاطر میآورد؛ جملهای که با آن این مقاله را به پایان میرسانیم:
«انسان رشتهای است میان حیوان و ابرانسان، طنابی بر فراز پرتگاه…»
5 دیدگاه
دستتون درد نکنه
من پایانبندی فیلم رو متوجه نشده بودم. تو مقالتون خوب و مفید توضیح داده بودین
بقیشو متوجه شدی؟عجیبه چون خود کوبریک هم بنظرم فکر نمیکنه همچین چیزای درباره فیلمش بگن
با چندین بار دیدن فیلم باز داستان گنگ تر میشه هر دفعه یک فکری ب ذهنمون میاره اما قاطعیت نیست
تنها قاطعیت فیلم تکامل انسان هست
سلام، اینطور فیلم را توضیح دادید اصلا نمیشه توی فیلم درک کرد. ممنون از شما
احتمالا کوبریک و بومن همون میمون رییس در کشف قدرت سلاح استخوان هست و ما همه اون میمونهای دنباله رو😁😁😁
یک نیروی نامعلوم میمون را قادر به تفکر میکند و تبدیل به انسان میکند، انسانی که قوه تعقل ساخت خودش را شکست میدهد، و سپس میمیرد، البته مرگ او مصادف است با تولدش البته توسط همان نیروی نامعلوم.
تقریبا میشه گفت بین خدا و جایگزین پیدا کردن برای خدا گیر کرده و روش نشده بگه خدا وجود ندارد و همه چیز با تصادف بوجود آمده.