
بلید رانر: شهر همانند رویا و کابوس
بهمن 4, 1403
اهمیت حریم شخصی: بررسی نظارت در فیلم ۱۹۸۴
بهمن 27, 1403بررسی مفهوم خاطره مصنوعی (Prosthetic Memory) و نحوه بازتاب آن در فیلم بلید رانر 2049
تا چند سال پیش، اگر از چیزی تحت عنوان خاطرهی مصنوعی حرف میزدیم، انگار داشتیم دربارهی قصهای علمی تخیلی صحبت میکردیم که در آیندههای دور اتفاق میافتد. اما حالا همانطور که با جدیت و نگرانی از هوش مصنوعی حرف میزنیم و پیشرفتهای آن مدهوش میشویم، از خاطرهی مصنوعی نیز میگوییم و فیلم بلید رانر ۲۰۴۹ (Blade Runner 2049) یکی از نقطههای ارجاع ما برای این مفهوم است.
خاطرهی مصنوعی یا Prosthetic Memory، استفاده از دستگاهها یا تکنولوژیهایی است برای جایگذاری یا ارتقای کارکرد حافظهی انسانی. اگر به معنای دقیق کلمه به دنبال معنای آن باشیم، میتوانیم از دفترچهها و تقویمها و گوشیهای هوشمند و کامپیوترهایی صحبت کنیم که به عنوان حافظهی دوم ما کارکرد دارند. اما میتوان معناهای گستردهتری نیز به این مفهوم دارد. خاطرهی مصنوعی کمکی است به توانایی طبیعی انسان برای بهیادآوردن چیزها؛ اما همزمان میتواند وابستگی بیش از حد ما به تکنولوژی را هم بازتاب دهد و خطرات خاص خودش را داشته باشد.
در فیلم بلید رانر ۲۰۴۹، حافظهی مصنوعی نقشی اساسی در کندوکاوی که فیلم در موضوعات هویت، آگاهی و طبیعت حافظه دارد بازی میکند. این فیلم در دنیای پادآرمانشهری آینده اتفاق میافتد، جایی که انسانهای زیستمهندسیشدهای که به نام رپلیکانت شناخته میشوند، جایگزین انسانها شدهاند تا فرجام امور را به دست بگیرند. این رپلیکانتها با حافظههای مصنوعی طراحی شدهاند تا بازتابی از هویت آنها باشد و حسی از وجودِ یک خود یا خویشتن شخصی به آنها بدهد. پروتاگونیست فیلم، افسر «کا»، با بازی رایان گاسلینگ Ryan Gosling رپلیکانتی است که بهعنوان بلید رانر فعالیت میکرده است؛ بلیدرانرها ماموریت دارند تا مدلهای قدیمیتر رپلیکانت را شکار کنند. در طول فیلم، افسر کار با سوالاتی در مورد هویت و حافظهی خودش روبروست و دربارهی ذات حافظهی خودش دچار پرسش میشود.
یکی از نقطههای اصلی پلات فیلم آنجاست که مامور کا درگیر رپلیکانتی مرموز میشود که میگویند زاد و ولد کرده است؛ این با ذات رپلیکانتها در تضاد است چرا که آنها نمیتواند همچون خودشان را بازتولید کنند. همینطور که کا در این موضوع عمیقتر میشود، به شواهدی دست پیدا میکند که متوجه میشود شاید خاطرههای خودش هم کاملاً ساختگی نباشند و شاید سرنخ هویت حقیقی او در همین خاطرات نهفته باشد. در همین راستا است که بحث حافظهی مصنوعی در فیلم باز میشود. آیا انسان، حیوانی است که خاطره دارد؟ این فیلم پرسشهای فلسفی عمیقی در مورد حافظه و نقش تکنولوژی در فهم ما از هویت خودمان دارد و از موضوع حافظهی مصنوعی برای بررسی هوش مصنوعی و مرز باریک میان امر طبیعی و امر مصنوعی استفاده میکند.
تحلیل فیلم بلید رانر ۲۰۴۹ از منظر خاطرهی مصنوعی
فیلم بلید رانر ۲۰۴۹، درونمایهی حافظهی مصنوعی را در تار و پود پلات و کاراکترهایش تنیده است و جهانی که خلق کرده بدون این موضوع، قابلتصور نیست.
در جهان بلید رانر ۲۰۴۹، رپلیکانتها با خاطرات مصنوعیای که درون ذهنشان کاشته شده ساخته شدهاند. این خاطرات حسی از هویت و عمق احساسی را به آنها میدهد و در واقع راهی است برای این که آنها حس نکنند موجوداتی کاملاً ماشینیاند. فیلم اشاره میکند که این خاطرات، ضرورتاً مصنوعیاند و به عنوان جایگزین تجربهی انسانی درون رباتهای فیلم به کار گرفته شدهاند.
پروتاگونیست فیلم یکی از همین رپلیکانتهاست که خاطرات مصنوعی دارد و همانطور که اشاره شد، با وضعیتی مواجه میشود که مصنوعیبودن خاطراتش زیر سوال میرود و این پرسش مطرح میشود که آیا زیر این پوستهی مصنوعی، ذاتی انسانی وجود دارد یا نه؟
اگر از دیدگاه حافظه به فیلم نگاه کنیم، کاراکتر آنا استلین نقش مهمی در فیلم بلید رانر ۲۰۴۹ ایفا میکند. او طراح خاطرات مصنوعی برای رپلیکانتها بوده است. فیلم از طریق کاراکتر آنا، پرسشهایی را دربارهی اصالت خاطراتی که میسازیم و دلالتهای اخلاقی دستکاری خاطرات مطرح میکند. حالا پس از سالها، آنا در محیطی منزوی زندگی میکند و هیچ ارتباطی با جهان بیرون ندارد. آنا شخصیتی عمیق است که میتواند احساسات بسیاری از افراد دیگر را بخواند و بفهمد اما تکافتادگی او معنایی استعاری را نیز پیش میکشد. او کسی است که به بسیاری از رباتها حس زندگی داده است و حالا خودش کمترین ارتباط را با زندگی در میان اجتماع دارد.
از سوی دیگر، کاراکتر ریک رکارد با بازی هریسون فورد که پروتاگونیست فیلم اصلی بلید رانر به کارگردانی ریدلی اسکات بوده است، با درونمایهی حافظه در فیلم پیوند دارد. حاطرات دکارد از گذشته و تجربیاتی که داشته، همه در هالهای ابهام فرو رفتهاند و فیلم اشارهای به این نکته دارد که شاید خاطرات او مورد دستکاری قرار گرفته است. تعاملات او با افسر «کا» باز هم عمق بیشتری به ارتباط موجودات ساختگی توسط انسان و خاطرات حقیقیشان میدهد.
تصویرپردازی در فیلم بلید رانر ۲۰۴۹
فیلم بلید رانر ۲۰۴۹ به کارگردانی دنی ویلنوو (Denis Villeneuve) از این منظر فیلم مهمی است که علاوه بر سازوکار داستان، عناصر روایی آن در عناصر بصری پیوندی ناگسستنی دارند. اگر ما از موضوع حافظهی مصنوعی در فیلم صحبت میکنیم، علاوه بر نقاط مختلف پلات فیلم، در تصویرپردازی بصری فیلم نیز میتوانیم این عناصر را ببینیم. زیباییشناسی بصری فیلم، مخاطب را در یک جهان پادآرمانشهری غرق میکند که پر است از مناظر شهری با نور نئونی و فضایی سایبرپانک. در پسزمینه چنین جهانی است که بحث حافظه مطرح میشود و وضعیت بشری در یک جامعهی پیشرفته اما از لحاظ اخلاقی، مبهم و دوگانه بررسی میشود. این تصویرپردازی بصری، بازنمایی سمبولیک حافظه و هویت را در خود دارد. برای مثال، موتیف تکرارشوندهی آب که در خیابانهای خیس باران بازتاب دارد، چشماندازهای مهآلود و خاکآلود و تصاویر اقیانوس بیکران، از سیالیتِ همیشگیِ حافظه و ذهن ناخودآگاه انسان میگویند. به همین ترتیب، استفاده از آینهها و بازتابها در طول فیلم، مدام بر درونمایههای حافظه و چندگانگی هویتهای هر کاراکتر تاکید میکنند.
تصویرپردازی بصری در فیلم بلید رانر ۲۰۴۹ صرفاً جنبهی زیباییشناسانه ندارند و پژواکی احساسی به فیلم میدهند و تجربیات عمیق و درونیشدهی کاراکترها را بازتاب میدهند. منظرههایی از مکانهای متروک، ساختمانهای رهاشده و خیابانهای بیتردد، حسی از مالیخولیا و عدم قطعیت را در سطحی وجودی برمیانگیزند که بازتابی از ستیز کاراکترها با حافظه و هویت خوشان است.
از طرفی دیگر، هویت بصری فیلمی که بخش زیادی از آن به ابهام حافظه مربوط است، به درستی اتمسفری را ساخته که در آن مرز بین واقعیت و توهم و گذشته و حال و انسان و ربات به هم ریخته است. این دوگانگی نشانی از عدم قطعیت در ذات خود کاراکترها را دارد. آنها انگار هرگز قرار نیست بفهمند چه چیز درونشان واقعی است و چه چیز ساختگی. اما ما به عنوان مخاطبان انسانی هم چندان از این پرسشها در امان نیستیم، چرا که فیلم تلویحاً ما را با ذات ذهنی واقعیت و آگاهی خودمان نیز روبرو میکند.
حافظهی مصنوعی: سکانس به سکانس
در فیلم بلید رانر ۲۰۴۹، چندین صحنهی مهم وجود دارد که مستقیماً به بحث حافظهی مصنوعی و تاثیر آن بر کاراکترها مربوط است؛ چندتا از این صحنهها را با هم بررسی میکنیم تا به نحوهی پرداخت فیلم به درونمایهی اصلیاش نزدیک شویم:
سکانس آغازین: فیلم با سکانسی آغاز میشود که افسر کا به دنبال بلید رانرِ رپلیکانتی است به نام ساپر مورتون که برای خودش در کنج عزلت زندگی میکند. در طول این مواجهه، ساپر با خاطرات ساختگی خود مواجه میشود و ناگهان هستی و ذات خود را زیر سوال میبرد. این سکانس در ابتدای فیلم، لحن کلی حافظه و هویت را در طول فیلم میسازند.
بررسی حافظه: همان اوایل فیلم است که افسر کا توسط پلیس لس آنجلس تحت بررسی حافظه قرار میگیرد. این صحنه نشان میدهد که خاطرات رپلیکانتها چگونه مورد نظارت قرار میگیرند و تحلیل میشوند.
بهروزرسانی حافظهی جوی: همدم هولوگرافیکِ افسر کا در فیلم، جوی نام دارد که آنا دی آرماس نقش او را بازی میکند. در یکی از سکانسهای فیلم، حافظهی جوی بهروزرسانی میشوند و تا خاطراتی را که در برنامهی اولیهاش نداشته، درون او جایگذاری کنند. این بهروزرسانی به او اجازه میدهد فهم شفافتری از خودش و رابطهاش با افسر کا داشته باشد و اینجا یکی از نقاط تکاندهندهای است که مرز میان هوش مصنوعی و احساسات دقیق و انسانی برداشته میشود.
کارگاه آنا استلین: آنا استلین نقش مهمی در فیلم دارد و پیش از این به او پرداختیم. صحنهای که کا به کارگاه او میرود و با ماهیت کار او آشنا میشود، صحنهای کلیدی در فیلم است. آنا در این صحنه افشا میکند که او مسئول خلق خاطرات مصنوعی برای رپلیکانتها بوده و یکتنه مسئول ساخت هویت آنها بوده است.
خاطرات دکارد: وقتی افسر کا به بلید رانر کهنهکار یعنی ریک دکارد میرسد، همهی شواهد نشان میدهد که خاطرات او مورد دستکاری قرار گرفتهاند و این پیچ دیگری در درونمایهی حافظهی مصنوعی در فیلم است چرا که از تاثیر عمیق دستکاری خاطرات رپلیکانتها بر زندگیشان پرده برمیدارد.
صحنهی نهایی لاس وگاس: در سکانس تعیینکنندهای از فیلم که در لاس وگاس میگذرد، افسر کا روبروی ریک دکارد قرار میگیرد و حقیقت را دربارهی هویت و حافظهی خود میفهمد. این سکانس، موضوع هوش مصنوعی در فیلم را به جمعبندی میرساند و دلالتهای عمیقی دربارهی دستکاری حافظه، هم برای انسان و هم برای رپلیکانت پیش میگذارد.
این صحنههای مهم در فیلم بلید رانر ۲۰۴۹، بازی پیچیدهی حافظه و هویت و آگاهی را در آیندهای آرمانشهری روشن میسازد؛ جایی که هوش مصنوعی مرز میان محدودههای انسانی و ماشینی را تقریباً برداشته. اما فیلم همواره روی کلمهی «تقریباً» میایستد تا نشان دهد این مرز همواره همینقدر باریک و چالشبرانگیز میماند.
موخره
سینما و حافظهی مصنوعی و خاطرههای ساختگی پیوندی به قدمت تاریخ سینما دارند. بارها و بارها در سینما دیدهایم که حافظهی آدمها توسط دستگاهها و ابزارهای دیگر کنترل شده و ارتقا پیدا میکند. در فیلم «ممنتو» اثر کریستوفر نولان، مردی را میبینیم که حافظهی کوتاهمدتش را از دست داده و با عکس و نوشته و تتو سعی میکند معمای قتل همسرش را حل کند. در فیلم «درخشش ابدی یک ذهن بیآلایش» به کارگردانی میشل گوندری میتوانیم مفهوم پاکسازی خاطرات را ببینیم و با این پرسش دستوپنجه نرم کنیم که آیا میتوانیم خاطرات بدمان را پاک کنیم؟ و این فیلم هم به درستی به ما نشان میدهد که خاطرهها چگونه هویت ما را میئازند و نیز این حقیقت که خاطرات دردناک بخش مهمی از وجود ما هستند. علاوه بر دو فیلم بلید رانر در دنیای فیلمهای علمی تخیلی، فیلم «یادآوری کامل» به کارگردانی پل ورهوفن را داریم که مسئلهی حافظه را با توهم و خاطراتی که در ذهن کاشته میشوند تا ایدئولوژیهای خاصی را تبلیغ کنند پیوند میزند. میتوانیم ببینیم که حافظه همیشه بخش مهمی از سینما بوده و حتی میتوانیم بگوییم، سینما بخشی از حافظهی جمعی ماست.
در این نقطه سینما گامی برمیدارد و پرسشی را مطرح میکند که سالیان سال است ذهن انسان را درگیر خود کرده است. اینکه آیا ما میتوانیم با حافظههای مصنوعی زندگی کنیم و اگر چنین کاری کنیم، با چه عواقبی روبرو خواهیم شد؟ حافظه هویت ما را شکل میدهد و سلامت احساس ما را تصدیق میکند. حافظه بخش مهم سیستم یادگیری ماست و بخش مهمی از اخلاقیات ما در جامعه، به نحوهی کارکرد و ارتباط ما با حافظه مربوط میشود. شاید برای ما، حافظه بخش مهمی از مقاومتمان نیز باشد؛ چرا که رژیمهای توتالیتر همواره سعی میکنند تا حافظهی مردم را مورد هدف قرار دهند و اگر از حافظهمان دفاع کنیم و آن را پرورش دهیم، در مقابل بیعدالتیها نیز میایستیم. حافظه، بزرگترین دستگاه ذهنی ماست؛ میتواند بزرگترین دشمن ما باشد و میتواند بزرگترین یار ما.