شیفت سرد شب است؛
نسخ ام
دلم پرپر می زند برای تو.
فردا باران خواهد آمد
تا دست در دستت
بدون چتر
بدون گشت امنیت اخلاقی
بدون یونیفرم و واکسیل
پک عمیقی از لب هایت گرمم کند…؟
شیفت سرد شب است؛
نسخ ام
کافئین، نیکوتین، و شیمایین خونم ته کشیده.
فکر میکنم فردا باران خواهد آمد
تا سرباز گشت امنیت نفس راحتی بکشد…؟
یک ساعت زودتر به خانه برود
و مرد 9 ساله ی سر چهارراه «روسری آبی» دیگری بفروشد…؟
شیفت سرد شب است؛
نسخ ام
کسی بیدار نیست
جز پاسداری که در حسرت آتش می لرزد،
و سگی که ساعت هاست به سمت تاریکی زوزه ی تلخی می کشد،
و من که در حسرت کارت تلفن ام
تا آنقدر به تو زنگ بزنم تا با صدای خواب آلود سرم داد بزنی:
«چه مرگته؟!»
و من بگویم:
«هانی، سوییتی، شوگر؛
یعنی ممکنه فردا بارون بیاد؟»