سیزیف آگاه!

Blood Moon
آن گاه که می هراسم از روزی که دیگر نباشم
مهر 2, 1396
میدان اسبی Asbi Square میدون اسبی
میدان اسبی (درباره ی ماهی و گربه)
مهر 2, 1396
نمایش همه

سیزیف آگاه!

Sisyphus سیزیف

Sisyphus in Sisyphusia

سیزیفی که به سیزیف بودن خود آگاه است بیچاره است! سیزیف آگاه البته واقعن «بیچاره» ست؛ نه فقط مجازن_ آخر مگر چاره هم دارد؟! سیزیفِ ناآگاه تا زمانی که سنگی برای غلتاندن داشته باشد بیچاره نیست، بلکه هم خیلی خوشبخت و شاد است، هم در واقع «چاره» یی دارد. سیزیف ها از لحظه یی که سنگشان را از دست می دهند آگاه می شوند. یا به تعبیر دیگر از لحظه یی که چشم و گوششان باز می شود، سنگشان را گم می کنند!

 

سنگ های سیزیف

سنگ ها البته انواع مختلفی دارند: از سنگ های مادی مثل سنگ پول درآوردن برای زنده ماندن؛ سنگ تأمین نیاز های ما حصل بی احتیاطی های زیر لحاف؛ سنگ تأمین عقده ی های زمان کودکی که در دوران بزرگسالی تنها بزرگ تر و گران تر شده اند (مثل ماشین کنترلی های بچه پولدار ها که حالا تبدیل به عقده ی ماشین کوپه کابریوله شده)؛ سنگ 150 گرم گوشت بین پایی (از هر دو نوعش)؛ تا سنگ های [ظاهرن] غیر مادی مثل سنگ تحقیق و جست و جو و کشف؛ سنگ خدمت به دنیا و مخلوقات؛ سنگ خدمت به خدایان؛ سنگ فداکاری و عشق؛ سنگ آزادی. سنگ ما هر چه هست، باشد؛ از لحظه یی که دست از غلتاندن سنگ می کشیم، مصیبت ما شروع می شود. می ایستیم و به سنگمان خیره می شویم. لحظه یی بعد زیر سایه اش کمی استراحت می کنیم و فکر می کنیم «خب اصلن چرا سنگ داشته باشم؟!» همین موقع است که سنگ بزرگمان «شترق!» می ترکد و آفتاب داغ گهی که خورده ایم کله مان را می سوزاند! شاید اول کمی خوشحال باشیم که بارمان سبک شده و مثل نیچه یک مرد آزادیم، اما چه خوش خیال که شب دراز است…!

 

بعد از آگاهی چه بر سر سیزیف می آید؟

خیلی زود بحران وجودی گریبان گیرمان می شود. ماه ها و بلکه سال ها هزاران ایده ی فلسفی و راه و روش مذهبی را امتحان می کنیم؛ به هزاران در می زنیم و نهایتن ناکامانه، به قول هادی پاکزاد، اعتراف می کنیم: «رنگی نیست که ندیده باشم؛ راهی نیست که نرفته باشم؛ طوری نیست که نبوده باشم.»

مدتی بعد از این بحران وجودی بی پایان آهنگ های هادی پاکزاد را بهتر می فهمیم و اعتراف می کنیم که بله، واقعن: «چیزی نیست که بخوام بگم؛ جایی نیست که بخوام برم؛ هیچکی نیست که بخوام بیاد؛ چیزی نیست که بخوام لمس کنم؛ طعمی نیست که بخوام بچشم؛ بویی نیست که بخوام حس کنم؛ رنجی نیست که بخوام بکشم؛ جایی نیست که بخوام بمونم؛ میلی نیست تا برنده باشم؛ حرفی نیست که بخوام بشنوم؛ رازی نیست که بخوام بدونم؛ چیزی نیست که بهش فکر کنم؛ چیزی نیست برای داشتن؛ حسی نیست برای احساس؛ نیست آرزویی برای داشتن؛ هیچی نیست که به دست بیارم؛ چیزی نیست که بخوام ببازم؛ مرزی نیست که ازش بگذرم؛ حقی نیست که بخوام بگیرم؛ سهمی نیست از بودن ببرم؛ میلی نیست تا برنده باشم؛ شوقی نیست باسه رسیدن؛ هیچی نیست که له کنم، چیزی نیست که از نو بسازم.»

بعد از این چه می شود؟ بعد از این احتمالن به این نتیجه می رسیم که: «نیست عاقبتی به این اسیری؛ صبری نیست از جنس پیری؛ نیست جایی که تمومی بگیری. یادی نیست؛ سهمی نیست؛ میلی نیست؛ چیزی نیست…» و واقعن چیزی نیست که بتواند به زندگی معنا بدهد. در این لحظه دست هایمان را رو به آسمان (جایی که فکر می کنیم احتمالن خدایی آن جا وجود دارد) بلند می کنیم و می گوییم که «گه خوردیم، سنگی به ما بده!» واقعن از ته دل آرزو می کنیم ای کاش معجزه یی بشود و سنگی جدید برای غلتاندن پیدا کنیم. مدت هاست که به این نتیجه رسیده ایم که غیر ممکن است در محاسباتمان اشتباه کرده باشیم، بنابراین تنها آرزو می کنیم سنگ برگردد.

Sisyphus سیزیف

 

عاقبت سیزیف ها چه می شود؟

بعد از این دو اتفاق می تواند بیافتد: یا موفق می شویم راهی که آمده ایم را برگردیم و چیز هایی که یادگرفته ایم را فراموش کنیم (یعنی خودمان را خر کنیم) و تیله یی، قلوه سنگی، چیزی برای غلتاندن پیدا کنیم؛ و یا نه حرف های هادی پاکزاد را تکرار می کنیم: «برای رفتن حاضرم! کافیه نمی خوام بمونم!» جای شکرش باقیست که انتخاب «رفتن» همیشه موجود است و هیچ عجله یی برای آن نیست. پس سیزیف های آگاه می توانند حداقل به صحبت کردن راجع پدیده ی مفقود شدن سنگ، و فلسفه بافی و تولید هنر در مورد آن؛ یا باز کردن چشم و گوش سیزیف های هنوز آگاه نشده؛ و یا حداقل خندیدن به ریش سیزیف های که همچنان خالصانه و با اطمینان مشغول غلتاندن سنگ هایشان هستند و فکر می کنند در صراط مستقیم هستند، خود را سرگرم کنند. شاید سیزیف های آگاه هیچ وقت نتوانند سنگی به اندازه ی کافی درشت برای غلتاندن گیر بیاوردند، اما همیشه تیله و سنگ ریزه برای سرگرم ماندن در دنیا وجود دارد.

 

نگران نباش سیزیف!

نهایتن، جای نگرانی نیست، از این دنیا کسی جان سالم به در نبرده. همه مشغول دور زدن دور خودمان و بازی کردن و سرگرم کردن خودمان هستیم؛ از یک معتاد و کارتن خواب بگیر تا استاد و دانشمند و اصلن خدای روی زمین. همه از یک جا شروع کرده ایم، همه یک جا هستیم، و همه یک جا خواهیم ماند؛ بگذار سیزیف های ناآگاه هرچه می خواهند خیال پردازی کنند.

 

به یاد هادی های پاکزاد

2 دیدگاه

  1. amani گفت:

    ممنون بابت تک تک پستها . با خوندن خیلی از این نوشته ها دارم یه چیزایی خوب و جدیدی یاد میگیرم . یه مدت سرگرم این نوشته ها و یادگرفتن در مورد اینا میشم اینم برای من همون سنگه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

× سوال داری؟ بیا بچتیم!